فراموش نکنیم بعضی چیزهارا....
 
 

خیلی وقته که داریم کم کم این دعارو از یاد می بریم                               

بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد

نه متنش رو

نه معنیش رو

بلکه اون دلیلی که واسه خوندنش داشتیم

هرچی بزرگتر میشیم انگار فاصلمون از عشق هم بزرگتر میشه

یاد اون روز هایی بخیر که وقتی بهمون می گفتند صلوات بفرستید

فکر میکردیم بلندی صدامون صلواتمون رو زودتر به فرشته ها می رسونه

اما حالا وقتی بهمون میگن صلوات

با کلی تامل

زیر لب طوری این ذکر الهی رو زمزمه می کنیم که انگار...

میدونیدانگار این روز هامتدین بودن،نماز خوندن،قرآن خوندن،ذکر گفتن و صلوات فرستادن

شده عار

شده بی کلاسی

هرکی بی حجاب باشه با کلاس نره ،امروزی تره

هرکی لباس های عجیب غریب تر بپوشه خیلی رو مده

مد....

کجایید؟؟؟؟

 چی شده ؟؟  چرا.....

چرا ما این جور شدیم؟

چرا زیبایی و سادگی قلب هامون،

حالا پر از رنگ و لعاب تازه است؟

چرا همه پشت سره ولی فقیه حرف میزنن؟

چرا همه فتوا میدن؟

 چرا همه یادشون رفت؟

روز عاشورا رو

منتظران مهدی آگاه باشید...

حسین را منتظرانش کشتند...                                     

آه خدا

آه..

قلبم پر از آه های نکشیده ایست...

که چون خنجر تیز نشده ی بر حنجره ی جانم کشیده می شوند

خدایا میلیارد ها میلیارد انسان بر روی این کره ی خاکی زندگی می کنند.

یعنی ما هنوز 313نفر مرد نداریم،

آه که مرد شدن چقدر زمان می خواهد....

بیاید به قلبمون نگاه کنیم

حالا  تو آینه خودمون رو نگاه کنیم

فاصله ظاهر تا باطنمون چقدره                                           

خدایا کمکون کن تا

یکی بشیم

به تو نزدیک شیم

خدایا کمک کن

مرد شیم...........

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:امام زمان,حکایت امروزمان, چرا غربت,امام غریب,ما عوض شدیم, از دیروز تا امروز, :: 16:9 :: توسط : Z.B

میگویند جمعه می آید ...

آری ، روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛

او خواهد آمد .


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, :: 16:3 :: توسط : Z.B

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, :: 12:55 :: توسط : Z.B

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود

روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید .

روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.

او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت

ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...

آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و

متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است

مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست

اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،

که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:

چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم

و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد

. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: 

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:, :: 12:47 :: توسط : Z.B

مردان بزرگ تاریخ ما رستم و سهراب خیال فردوسی نیستند بلکه شیرمردان حقیقی روزهای دشواری هستند که فداکاریشان در هیچ کتاب و شعر جمله و خیالی جای نمیگیرند،آنان بزرگ مردانی بودند که که عاشقانه در راه استواری دینشان جان سپردند مردانی از جنس نور و جاودانی که کلمات قادر به توصیف این یادگاران تاریخ نیستند                       وما همچنان شرمنده ایم... 

 اﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﻳﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﻛﻪ اﺳﻢ او اﺣﻤﺪه

ﻧﻤﺮه ﺟﺎﻧﺒﺎزﻳﻬﺎش ﻫﻔﺘﺎد و ﭘﻨﺞ درﺻﺪه

اوﻧﻜﻪ دﻻورﻳﻬﺎش ﺗﻮ ﺟﺒﻬﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻛﺮده

ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺎﻳﻦ ﺑﺒﻴﻨﻴﻦ ﻛﻠﻜﺴﻴﻮن درده

اوﻧﻜﻪ ﺗﻮ ﻣﻴﺪون ﻣﻴﻦ ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﻌﺒﺮ زده

ﺣﺎﻻ ﺗﻮي رﺧﺘﺨﻮاب اﻓﺘﺎده ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪه

ﺑﺎﺑﺎم ﻳﺎدﮔﺎري از ﺧﻮن و ﺟﻨﮓ و آﺗﻴﺸﻪ

ﺑﺎ ﻳﺎد اون ﻣﻮﻗﻌﺎ ذره ذره آب ﻣﻴﺸﻪ

آﻫﺎي آﻫﺎي ﮔﻮش ﻛﻨﻴﻦ درد دل ﺑﺎﺑﺎرو

ﻣﻴﺨﻮاد ﺑﮕﻪ ﭼﻪ ﺟﻮري ﻛﺸﺘﻨﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎرو

  ﻫﻴﭻ ﻣﻴﺪوﻧﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ زﺧﻤﻴﻬﺎرو ﺑﻴﺎري

ﻳﻜﻲ ﻳﻜﻲ روﺑﺎزو ﺗﻮ آﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﺑﺬاري

درﺳﺖ ﺟﻠﻮي ﭼﺸﻤﺎت ﻳﻪ ﺧﻮرده او ﻧﻄﺮﻓﺘﺮ

ﺑﺎ ﺷﻠﻴﻚ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﺸﻪ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ

 ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮه ﺑﺪﺟﻮري ﻣﻴﺴﻮزوﻧﺪش

ﺑﺎ ﺑﻐﺾ و ﻧﺎﻟﻪ ﻣﻲﮔﻔﺖ ﻛﺎﺷﻜﻲ ﻛﻪ ﭘﺮ ﻧﺒﻮدش

آي ﻗﺼﻪ ﻗﺼﻪ ﻗﺼﻪ ﻧﻮن و ﭘﻨﻴﺮ و ﭘﺴﺘﻪ

ﻫﻴﭻ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺷﻨﻴﺪي ﺗﺎﻧﻜﻬﺎ ﺑﺸﻦ ﻗﻨّﺎﺻﻪ ؟

ﻣﻴﺪوﻧﻲ ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﺗﺎﻧﻜﺎ ﻗﻨﺎﺻﻪ ﺑﻮدن

ﺗﺎ ﺳﺮي رو ﻣﻴﺪﻳﺪن اون ﺳﺮو ﻣﻲﭘﺮوﻧﺪن

ﺳﻪ راه ﺷﻬﺎدت ﻛﺠﺎﺳﺖ ؟

ﻣﻴﺪوﻧﻲ دوﺷﻜﺎ ﭼﻴﻪ ؟

ﻣﻴﺪوﻧﻲ ﺗﺎﻧﻚ ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟

ﻳﺎ آرﭘﻲﺟﻲ زن ﻛﻴﻪ ؟

آرﭘﻲﺟﻲ زن ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ومارو میت رو ﺧﻮﻧﺪ

ﺗﺎﻧﻚ اوﻧﻮ زودﺗﺮ زدش ﻳﻪ ﺟﻔﺖ ﭘﻮﺗﻴﻦ ازش ﻣﻮﻧﺪ

ﻳﻪ ﺑﭽﻪ ﺑﺴﻴﺠﻲ اوﻧﻮر ﻣﻴﺪون ﻣﻴﻦ

زﻳﺮ ﺷﻴﻨﻬﺎي ﺗﺎﻧﻚ ﻟِﻪ ﺷﺪه ﺑﻮد رو زﻣﻴﻦ

ﺧﻮدم ﺗﻮ دﻳﺪهﺑﺎﻧﻲ ﺑﺎ دورﺑﻴﻦ ﻗﺮارﮔﺎه

رﻓﻴﻘﻤﻮ ﻣﻴﺪﻳﺪم ﺗﻮ ﮔﻮدي ﻗﺘﻠﻪﮔﺎه

آرﭘﻲﺟﻲ ﺗﻮ ﺳﺮش ﺧﻮرد ﺳﺮش ﻛﻪ از ﺗﻦ ﭘﺮﻳﺪ

ﺧﻮدم دﻳﺪم ﭼﻨﺪ ﻗﺪم ﺑﺪون ﺳﺮ ﻣﻲدوﻳﺪ

ﻫﻴﭻ ﻣﻲدوﻧﻲ ﻳﻪ ﮔﺮدان ﻛﻪ اﺳﻤﺶ اﻟﺤﺪﻳﺪه

ﻫﻨﻮزم ﻛﻪ ﻫﻨﻮزه ﮔﻢ ﺷﺪه ﻧﺎﭘﺪﻳﺪه

اﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﺗﻮﺗﻮﻟﻪ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﮔﻠﻮﻟﻪ

اﮔﺮ ﭘﺎﻫﺎت ﻧﻠﺮزﻳﺪ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪي ﻗﺒﻮﻟﻪ

دﻳﺪم ﻛﻪ ﻳﻚ ﺑﺴﻴﺠﻲ ﻧﻠﺮزﻳﺪ اﺻﻼ ﭘﺎﻫﺎش

ﺟﻠﻮ ﮔﻠﻮﻟﻪ واﻳﺴﺘﺎد زُل زده ﺑﻮد ﺗﻮ ﭼﺸماش

ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻫﻢ اوﻣﺪو از دو ﭼﺸﻢ ﻣﺮدوﻧﻪ

ﮔﺬﺷﺖ و ﻳﻚ ﺑﻮﺳﻪ زد ﺑﻮﺳﻪاي ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ

ﻋﺎﺷﻘﻲ ﻳﻌﻨﻲ اﻳﻨﻜﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺗﺎ دﻳﺮوز

ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﺸﺘﺮي داﺷﺖ ﭼﻨﺪش ﻣﻴﺎره اﻣﺮوز

اﻣﺎ ﻏﻤﻲ ﻧﺪاره ﭼﻮن ﻋﺎﺷﻖ ﺧﺪاﺷﻪ

ﺑﺠﺎي ﻣﺮدم ﺧﺪا ﻣﺸﺘﺮي ﭼﺸﻤﺎﺷﻪ

ﻳﻪ ﺷﺐ ﻛﻨﺎر ﺳﻨﮕﺮ زﻳﺮ ﺳﻘﻒ آﺳﻤﻮن

ﻣﻴﺎي ﭘﻴﺶ رﻓﻴﻘﺖ ﺗﻮ اون ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺑﺎرون

ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ زﺧﻤﻲ ﺷﺪه ﺑﺮات ﺧﺎﻟﻲ ﻣﻲﺑﻨﺪه  

ﻣﻴﮕﻪ ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰﻳﻢ ﻧﻴﺴﺖ درد ﻣﻴﻜﺸﻪ ﻣﻲﺧﻨﺪه

ﭼﻔﻴﻪ رو ور ﻣﻴﺪاري زﺧﻢ اوﻧﻮ ﻣﻲﺑﻨﺪي

ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎي ﭘﺮ از اﺷﻚ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻪ اون ﻣﻲﺧﻨﺪي

اﻧﮕﺎري ﻛﻪ ﻣﻴﺪوﻧﻲ دﻳﮕﻪ داره ﻣﻲﭘّﺮه

دﻟﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﻛﻪ ﮔﻠﭽﻴﻦ داره اوﻧﻮ ﻣﻲﺑﺮه

زُل ﻣﻴﺰﻧﻲ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎش ﺑﺎ ﺳﻮز و آه و ﺑﺎ ﺷﺮم

ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻲ داداش ﺟﻮن ﻓﺪات ﺑﺸﻢ دﻣﺖ ﮔﺮم

ﻣﻴﺰﻧﻲ زﻳﺮ ﮔﺮﻳﻪ اوﻧﻢ ﺗﻮ آﻏﻮﺷﺘﻪ

ﺗﻮ ﺣﻠﻘﻪ دﺳﺘﺎﺗﻪ ﺳﺮش روي دوﺷﺘﻪ

ﭼﻮن اﺟﻞ ﻣﻌﻠﻖ ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﻳﻚ ﺧﻤﭙﺎره

ﻫﺰار ﺗﺎ ﺑﺬر ﺗﺮﻛﺶ ﺗﻮي ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﺎره

ﻳﻬﻮ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﺷﺮه ﺧﻮن ﻣﻲ ﮔﻴﺮه

ﺑﺮادر ﺻﻴﻐﻪاﻳﺖ ﺗﻮﺑﻐﻠﺖ ﻣﻴﻤﻴﺮه

ﻫﻴﭻ ﻣﻲدوﻧﻲ ﭼﻪ ﺟﻮري

ﻳﻮاش ﻳﻮاش و ﻛﻢﻛﻢ راوي ﻳﻚ ﺧﺒﺮﺷﻲ

ﻳﻚ ﺧﺒﺮ ﭘﺮاز ﻏﻢ

ﺑﻪ ﻫﻤﺴﻔﺮ رﻓﻘﻴﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﭘﺴﺮ ﺷﺪ

ﺑﺮي ﺑﮕﻲ ﻛﻪ ﺑﭽﻪ ﻳﺘﻴﻢ و ﺑﻲﭘﺪر ﺷﺪ

اول ﻣﻴﮕﻲ ﻧﺘﺮﺳﻴﻦ ﭘﺎﻫﺎش ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺧﻮرده

اﻓﺘﺎده ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن زﺧﻤﻲ ﺷﺪه ، ﻧﻤﺮده

زُل ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎت ﻗﻠﺒﺘﻮ ﻣﻲﺳﻮزوﻧﻪ

ﻳﺘﻴﻤﻲ ﺑﭽﻪ ﺷﻮ از ﺗﻮ ﭼﺸﺎت ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ

درﺳﺖ ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و دو ﻟﺤﻈﺔ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺳﺎل

رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻳﻢ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻳﻢ ﻋﺸﻖ و ﺣﺎل

ﺗﻮ اون ﺷﻠﻮغ ﭘﻠﻮﻏﻲ ﻫﻤﻪ ﭼﺸﺎرو ﺑﺴتیم

دﺳﺘﻬﺎﺗﻮي دﺳﺖ ﻫﻢ دورﺳﻔﺮه ﻧﺸﺴﺘﻴﻢ

ﻣﻘﻠﺐ اﻟﻘﻮب رو ﺑﺎ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﻣﻲﺧﻮﻧﺪﻳﻢ

زورﻛﻲ ﻧﻘﻞ وﻧﺒﺎت ﺗﻮ ﻛﺎم ﻫﻢ ﭼﭙﻮﻧﺪﻳﻢ

ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ و ﺑﻮﺳﻴﺪﻳﻢ ﻗﺮﺑﻮن ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ

ﺑﻌﺪش ﺑﺮا ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ

ﻋﻠﻲ ﺑﻮد و ﻋﻘﻴﻠﻲ ﻣﻦ ﺑﻮدم و ﻣﺮﺗﻀﻲ

ﺳﻴﺪ ﺑﻮد و اﺑﺎاﻟﻔﻀﻞ اﻣﻴﺮﺣﺴﻴﻦ و رﺿﺎ

ﺣﺎﻻ ازاون ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻣﻮﻧﺪه

ﻫﻤﻮﻧﻜﻪ ﮔﺎزﺧﺮدل ﺻﻮرﺗﺸﻮ ﺳﻮزوﻧﺪه

آﻫﺎي آﻫﺎي ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﮕﻪ ﻗﺮار ﻧﺬاﺷﺘﻴﻢ

ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻧﺪاﺷﺘﻴﻤﺎ ، ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ

ﺑﻴﺎﻳﻦ ﺑﺮا ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻛﻪ ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻲ ﺷﺪه ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ

ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻮاﻳﻲ ﺷﺪه ﻣﻲﺳﻮزه و ﻣﻲﺧﻨﺪه

ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻴﻠﻲ آروﻣﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻪ داداش ﺟﻮن

ﻛﺎر ﻣﻨم ﺗﻤﻮﻣﻪ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﻣﻨو ﺑﺒﺮ ﻳﺎ

ﻧﺮو ، ﭘﻴﺸﻢ ﺑﻤﻮن ﻣﻴﺰﻧﻪ

ﺗﻮ ﺻﻮرﺗﺶ داد ﻣﻴﺰﻧﻢ ﻣﺎﻣﺎن ﺟﻮن

ﻣﺎﻣﺎن ﻣﻴﺎد ودﺳﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﺟﻮن و میگیره

ﺑﺎﺑﺎم ﺑﺎ اﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮات روزي ﻳﻪ ﺑﺎر ﻣﻴﻤﻴﺮه

ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮه ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻗﻠﺐ اوﻧﻮ ﺳﻮزوﻧﺪه

ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺑﻌﻀﻲﻫﺎ ﭘﺸﺖ اوﻧﻮ ﺷﻜﻮﻧﺪه

ﺑﺮا ﺑﻌﻀﻲ آدﻣﺎ، ﺑﻨﺪهﻫﺎي آب و ﻧﻮن

ﻗﺒﻮل ﻛﻨﻴﻦ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺎﺑﺎم ﺷﺪه ﻧﺮدﺑﻮن                                                  


ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 شهريور 1392برچسب:شهدا,اتل متل یه بابا,بزرگمردان تاریخ,شرمنده ایم,رستم و سهراب, :: 11:47 :: توسط : Z.B

 اﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﯾﻪ ﺑﺎﺑﺎ دﻟﯿﺮ و زار و ﺑﯿﻤﺎر                                           

اﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﯾﻪ ﻣﺎدر ﯾﻪ ﻣﺎدر ﻓﺪاﮐﺎر

اﺗﻞ ﻣﺘﻞ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﮐﻪ اونﻫﺎ رو دوﺳﺖ دارن

آﺧﻪ ﻏﯿﺮ اون دو ﺗﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ رو ﻧﺪارن

ﻣﺎﻣﺎن ، ﺑﺎﺑﺎ رو ﻣﯽﺧﻮاد ﺑﺎﺑﺎ ﻋﺎﺷﻖ اوﻧﻪ

ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﻌﻀﯽ وﻗﺖﻫﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﭼﻪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻪ

وﻗﺘﯽ ﮐﻪ از درد ﺳﺮ دﺳﺖ ﻣﯽ ذاره رو ﮔﯿﺠﮕﺎش

اون ﺑﺎﺑﺎی ﻣﻬﺮﺑﻮن ﻓﺤﺶ ﻣﯽده ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎش

ﻫﻤﻮن وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺟﻠﻮش ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯽﺷﮑﻨﻪ

ﻫﻤﻮن وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﯽ ﭘﯿﺸﺶ ﺑﺎﺷﻪ

ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻏﯿﺮ ﺧﺪا و ﻣﺎدر ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ رو ﻧﺪاره

اون وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺟﻮن ﻣﻮﺟﯽ ﻣﯽﺷﻪ

دوﺑﺎره دوﯾﺪم و دوﯾﺪم ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ رﺳﯿﺪم

ﺑﻨﺪ دﻟﻢ ﭘﺎره ﺷﺪ از اون ﭼﯿﺰی ﮐﻪ دﯾﺪم

ﺑﺎﺑﺎم ﻣﯿﻮن ﮐﻮﭼﻪ اﻓﺘﺎده ﺑﻮد رو زﻣﯿﻦ

ﻣﺎﻣﺎن ﻫﻮار ﻣﯽزد ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻣﻮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻦ

ﻣﺎﻣﺎن ﺑﺎ ﺷﯿﻮن و داد ﻣﯽزد ﺗﻮی ﺻﻮرﺗﺶ

ﻗﺴﻢ ﻣﯽداد ﺑﺎﺑﺎ رو ﺑﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ (س) ﺑﻪ ﺟﺪش

ﺗﻮ رو ﺧﺪا ﻣﺮﺗﻀﯽ زﺷﺘﻪ ﻣﯿﻮن ﮐﻮﭼﻪ

ﺑﭽﻪ داره ﻣﯽﺑﯿﻨﻪ ﺗﻮ رو ﺑﻪ ﺟﻮن ﺑﭽﻪ

ﺑﺎﺑﺎ رو دوره ﮐﺮدن ﺑﭽﻪ ﻫﺎی ﻣﺤﻠﻪ

ﺑﺎﺑﺎ ﯾﻬﻮ دوﯾﺪ و زد ﺗﻮ دﯾﻮار ﺑﺎ ﮐﻠﻪ

ﻫﯽ ﺗﻨﺪ و ﺗﻨﺪ ﺳﺮش رو ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯽزد ﺗﻮ دﯾﻮار

ﻗﺴﻢ ﻣﯽداد ﺣﺎﺟﯽ رو ﺣﺎﺟﯽ ﮔﻮﺷﯽ رو ﺑﺮدار

ﻧﻌﺮهﻫﺎی ﺑﺎﺑﺎﺟﻮن ﭘﯿﭽﯿﺪ ﯾﻬﻮ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﻢ

اﻟﻮ اﻟﻮ ﮐﺮﺑﻼ ﺟﻮاب ﺑﺪه ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ

ﻣﺎﻣﺎن دوﯾﺪ و از ﭘﺸﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﺳﺮ ﺑﺎﺑﺎ رو

ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎ رو

ﺑﻌﺪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻮ ﻫﻠﺶ داد ﺧﻮدش ﺧﻮاﺑﯿﺪ رو زﻣﯿﻦ

ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻮاﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺧﻤﭙﺎره زد ، ﺑﺨﻮاﺑﯿﻦ

اﻟﻮ اﻟﻮ ﮐﺮﺑﻼ ﭘﺲ ﻧﺨﻮدا ﭼﯽ ﺷﺪن ؟

ﮐﻤﮏ ﻣﯽﺧﻮاﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ ﺟﻮن ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻗﯿﭽﯽ ﺷﺪن

ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻪ و ﺳﺮش زد ﻫﯽ ﺳﺮﺷﻮ ﺗﮑﻮن داد

رو ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﭼﯿﺎ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ و ﺟﻮن داد !

ﺑﻌﻀﯽ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮدن ﺑﻌﻀﯽ ﻓﻘﻂ ﺧﻨﺪﯾﺪن

اونﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ از ﺑﺎﺑﺎم ﻓﻘﻂ اﻣﺮوزو دﯾﺪن

ﺳﻮی ﺑﺎﺑﺎ دوﯾﺪم ﺑﺎﻻ ﺳﺮش رﺳﯿﺪم

از درد ﻏﺮﺑﺖ اون ﻫﯽ ﺑﻪ ﺧﻮدم ﭘﯿﭽﯿﺪم

درد ﻏﺮﺑﺖ ﺑﺎﺑﺎ ﻏﻨﯿﻤﺖ از ﻧﺒﺮده

ﺷﺮاﻓﺖ و ﺧﻮن دل ﻧﺸﻮﻧﻪﻫﺎی ﻣﺮده

ای اوﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ اﻣﺮوز دارﯾﻦ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﻦ

ﺑﺮای ﺧﻨﺪهﻫﺎﺗﻮن دردﺷﻮ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﯾﻦ

اﻣﺮوزﺷﻮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻦ ﺑﺎﺑﺎم ﯾﻪ ﻗﻬﺮﻣﻮﻧﻪ

ﯾﻪ روز ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽرﺳﯿﻢ ﺑﺎزی داره زﻣﻮﻧﻪ

ﻣﻮج ﺑﺎﺑﺎم ، ﮐﻠﯿﺪ ِ ﻗﻔﻞ در ﺑﻬﺸﺘﻪ

درو ﮐﻨﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﯿﺰی رو ﮐﻪ ﮐﺷﺘﻪ

ﯾﻪ روز ﭘﺸﯿﻤﻮن ﻣﯽﺷﯿﻦ ﮐﻪ دﯾﮕﻪ ﺧﯿﻠﯽ دﯾﺮه

ﮔﺮﯾﻪﻫﺎی ﻣﺎدرم ﯾﻘﻪﺗﻮﻧﻮ ﻣﯽﮔﯿﺮه

ﺑﺎﻻ رﻓﺘﯿﻢ ﻣﺎﺳﺘﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ اوﻣﺪﯾﻢ دوﻏﻪ

ﻣﺮگ و ﻣﻌﺎد و ﻋﻘﺒﯽ ﮐﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﻪ دروغه؟


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 21:19 :: توسط : Z.B

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش راه آسمان باز است ،

پر بکش او همیشه آغوشش باز است ،

نگفته تو را میخواند ؟ اگر هیچکس نیست ،

خدا که هست . . . . . .

خوشا آن بنده با عهد و پیوند / که دارد بازگشتی با خداوند به کام خویش اگر چندی رود راه / چو باز آید نیاز آرد به درگاه . . .

. . . اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی ،

لبخند خداست به بنده اش اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه ، تمام مشکلاتو حل میکنه . . . . . .

خدا تلفن ندارد ، اما من با او صحبت میکنم فیسبوک ندارد ،

اما من دوست او هستم توییتر ندارد ، اما من او را دنبال میکنم . . . . . .

با خدا دعوا کردم باهم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوسم نداره رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم

و خوابم برد صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد . . . . . .

تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم ، نه خوشی ها را زیرا خوشی آن است که تو می خواهی و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد . . . . . .

نیایش یعضی از ما ادم ها با خدا و درخواست از او برای حضور در زندگیمان مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و….. فرار می کنند . . .

زمانبندی خدا بی نظیر است ، نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار ،

اما ارزش انتظار را دارد . . . . . . 

یکی از فرق های انسان با خدا این است که انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند . . . . . .

قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم نهایت قهرش بین دو اذانه دوباره صدام میکنه ، خدا عشق است . . . . .

 دوست خدا بودن یونیفورم نمی خواهد ، فقط یه دل پاک و زلال کافیست . . . . . .

×××××××××××××<الله>××××××××××××× ا

ینو براتون فرستادم تا بندازین گردنتون تا همیشه نگهدارتون باش . . . . . .

ﻫﻤﻴــــﺸﻪ ﺳــﺮﻡ “ﺑﺎﻻﺳــﺖ” ، ﭼــﻮﻥ ﺑــﺎﻻ ﺳــﺮﻡ “ﺧﺪﺍﺳــﺖ” . . . ا

گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ، بنده آن ثنایم که تو سزای آنی . . . . . . خداوندا دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست ،

با لالایی مهربان خود ، آرام کن تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم . . . . . .

پروردگارا بیشتر می جوئیم و کمتر می یابیم وقتی تو را در نظر نداریم . . . . . .

میگن شبا فرشته ها از آرزوی آدما قصه میگن واسه خدا خدا کنه همین حالا رویای تو هرچی باشه گفته بشه پیش خدا . . .

هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند سطر اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست . . .

پس دوست عزیز بخوانش با لبخند . . . پیامک مناجات با خدا پروردگارا . . . مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم . . . . . .

جواب آزمایش الهی مون ، درست در نمیاد اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم . . . . . .

با خدا شک دارم که خالق دانه های انار زندگی مرا بی نظم چیده باشد . . . . . .

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست سخت کار ما بُوَد کز ما خدا برگشته است . . . . . .

الهی همنشین از همنشین رنگ می گیرد، خوشا آنکه با تو همنشین است . . . . . . 

خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم در دانستن تو آرامشیست و در ندانستن من تلاطمها تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز . . . . . .

به خاطر بسپاریم که همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است آرام، بی صدا، همیشگی . . . . . .

 الهــــی چون در تــــو نگریـم شاهیـــم و تــــاج برســـر وچون به خــــود نگیریـم، خاکیــــم و خاک برســــر . . . . . .

وقتی چشم امیدتان به خدا باشد و باور و ایمان قوی داشته باشید: هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید . . . . . .

 ﺷﻌﺎﻉ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺎﺩ ﻛﻦ ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺘﻮاﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺩﻫﻲ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺧﺪا ﻓﺎﺻﻠﻪاﻱ ﻧﻴﺴﺖ . . . . . .

خدایا خواستم بگویم تنهایم اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد چه کسی بهتر از تو . . .

کار خدا نشد ندارد ، او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کند خواسته هایت را به او بسپار ،

او حتما راهی برای رسیدن ، به تو نشان خواهد داد . . . . . .

خدایا مرا ببخش که همواره در گرفتاری هایم ؛ دنیا را از تو خواسته ام الهی دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد . . . . . .

خدایا به تنهاییت قسم ، ما را به انچه که قسمتمان نیست عادت نده . . .

زَهر است عطای خلق هرچندکه دواباشد حاجت ازکی طلبی جایی که خداباشد . . . . . .

خدایا شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی و ترس از دست دادن را از من دور کردی و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته . . . . . .

وقت دعا خجالت نکش ، نگو من گناهکارم و صدامو نــمیشنوه اونـی که اون بالاست بیشتر از اونی که تو فکر میکنی هــــواتـو داره . . . . . . آرامش چیست؟

نگاه به گذشته و شکر خدا نگاه به آینده و اعتماد به خدا نگاه به اطراف و جستجوی خدا نگاه به درون و دیدن خدا لحظه تان سرشار از بوی خدا! . . .

شک نکن درست در لحظه ی آخر ، در اوج توکل و در نهایت تاریکی نوری نمایان می شود ،

معجزه ای رخ می دهد خدا از راه می رسد . . . . . .

روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد، که هیچ کسی حتی نمی پرسد “خوبی؟ “ برای چنین روزهای بدی،

نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست. . .

"خدا "


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:خدا در همین نزدیکی ست, :: 13:0 :: توسط : Z.B

درباره وبلاگ
سلام ممنونم که به این وبلاگ سر زدید خواهش میکنم مطالب رو کامل بخونید و نظرتون رو بدین. باتشکرZ.B
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فراموش نکنیم بعضی چیزهارا.... و آدرس montazer20.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 10532
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


گن لاغری مردانه

طراحی
لوگو

گروه ظهور